وقتی بین هزار تا آدم احساس تنهایی کنی....
وقتی تو جمع باشی اما نباشی....
وقتی ببینیش و به روی خودت نیاری...
وقتی مجبور باشی بغضت رو بخوری تا هیچ کس نفهمه چه مرگته....
وقتی احساس می کنی دلت واسه یه خنده ی از ته دل تنگ شده....
وقتی دیگه دوست نداری جایی رو که از همه جا بیشتر دوست داشتی....
وقتی دور و برت اون قدر شلوغه که حتی نمیتونی تمرکز کنی....
وقتی فکر می کنی حتی اون بالای سریت هم باهات قهر کرده...
وقتی در جواب یه خداحافظی گرم تنها به یه لبخند اکتفا می کنی....
وقتی حتی یه گوشه ی خلوت برای تنهاییات پیدا نمی کنی....
وقتی از ته دل میخوای بنویسی اما فکرت یاری نمی کنه....
وقتی با کلی درد و غم و غصه مجبوری شاد باشی....
وقتی دوست نداری با ناراحتی هات حال دوستات رو بگیری....
وقتی منتظری که یکی پیدا بشه به درد دلت گوش کنه....
وقتی "یکی از راه ناگهان برسد"
وقتی از گوشه گوشه ی زندگیت خاطره داری.....
وقتی دلت می خواد از ته دل داد بزنی...
وقتی "روحت آزردست"....
وقتی "قلمت گریه می کنه"....
وقتی"واژه هات تو پیله موندن"...
وقتی"قلمت دیگه نمیرقصه"....
وقتی دیگه "قلمت هم نمیتونه ناگفته هات رو بیان کنه".....
وقتی احساس می کنی شدی"تنبل کلاس".....
وقتی فکر میکنی"زیر ذره بین"بقیه ای......
وقتی "آخرین ضمیر مفرد"از زندگیت رفته باشه....
وقتی....
وقتی....
وقتی.....
این همه حرف زدم و انگار هنوز هیچی نگفتم....
کلی حرف مونده تو صدام که راهی برای خروج پیدا نمی کنن.....
برای دل های شکسته دعا کنیم.....
[ چهارشنبه 92/1/21 ] [ 1:30 عصر ] [ نویسنده ]